ثمره ی عشقمون

چهار ماهگی گل پسر 28/2/94

روز دوشنبه 28/2 تولد چهارماهگی گل پسرمونه، الهی شکر عزیزمممممممم باورم نمیشه 4ماه از بودنت تو خونمون گذشته چقدر زندگی با وجود تو شیرین و شیرینتر شده. علیرضا پسر گلم چقدر روزها زود میگذره باورم نمیشه 4ماهه شدی دلم نمیخواد این روزهای قشنگ بگذره از یهطرف دوست دارم بزرگ و بزرگتر بشی از یه طرف دلم میخواد همین اندازه نگهت دارم ، همین قدر بهم نزدیک باشی منو با همین اشتیاق ببینی ، الان تموم دنیای تو منو بابایی هستیم خیلی از داشتنمون خوشحالی و مارو میبینی ذوق میکنی . دلم برای دست و پاهای کوچولوت تنگ میشه واسه ذوق کردنت دست و پا زدنت ..... تو شدی همه ی دنیای منو بابایی هر روز خدامونو از داشتنت شکر میکنیم خدایا شکرت بابت این فرشته کوچولو به هم...
14 مهر 1394

روز اول سال 1394

سال نو مبارککککک گل پسرم انشالله صد سال به این سالها امروز اولین روز از سال جدیده و ما خیلی خیلی خوشحالیم که سال جدید رو با وجود تو شروع می کنیم .سفره هفت سین خوشگلی چیدیم اینم عکسش: صبح قرر بود بریم سر مزاربابازرگت این اولین باره که میخوام ببرمت سرمزارش و بهش عید رو تبریک بگیم .آماده شدیم لباس خوشگل تنت کردم وسر سفره کلی با بابایی عکس گرفتیم .امسال عید یه رنگ و بوی دیگه برای من و بابایی داره چون تو پیشمون هستی عزیزم.ظهر هم خونه مادر بزرگت دعوت بودیم عمه فرشته اینا هم اومدن همه دور هم بودیم و بهمون خوش گذشت. تو هم بیشتر خواب بودی و اصلا اذیت نشدی کلی هم عیدی گرفتی دست همه درد نکنه.عصر هم رفتیم خونه مامانی پروین عید دیدنی که خاله من اوم...
14 مهر 1394

روز آخر سال 93

پسرم این سال هم گذشت سال 93 سال خیلی خیلی خوبی برامون بود سالی که من به بزرگترین آرزوم یعنی مادر شدن رسیدم ،خدایا هزاران هزار بار شکرررر الهی سال جدید دامن همهی منتظرا سبز بشه . همیشه تو رویاهام این روزها رو میدیدم که سال تحویل سر سفره هفت سین نی نی خوشگلمون تو بغلمون باشه .خدایا هر چقدر شکر بگم بازم کمه. انشالله سال جدید سالی سرشار از موفقیت ، سلامتی ، خوشی ، برکت و مهربانی برای هممون باشه، انشالله دلامون مثل قدیما به هم نزدیک بشه. امروز جمعه آخرین روز سال 93 با بابایی تموم کارهای مونده رو انجام دادیم ، سال تحویل ساعت 2:15 بامداد روز شنبه یکم نا ارومی میکردی که تاثیر واکسنه عزیزم. موقع سال تحویل من و بابایی خواب موندیم خیلی خست...
14 مهر 1394

واکسن دو ماهگی

پسر گلم امروز 28/12/93 دوماهه شدی قربونت برم ،چند روزی هست خاله آزی هم اومده پیشمون ، این روزها خیلی خوبه دوست ندارم تموم بشه همه دارن تدارک عید میبینن . امروز واکسن دوماهگی باید بزنی یه هفته هست که من استرس این واکسنو دارم امیدوارم زیاد اذیت نشی فدات بشم. صبح رفتم اداره ساعتای 10 بابایی اومد دنبالم تا باهمدیگه ببریمت برای واکسن  ، نیم ساعت قبلش هم بابایی  بهت قطره استا مینوفن داده بود اونجا خواب بودی الهی فدات بشم من موقع زدن واکسن من چشمامو بسته بودم یکم گریه کردی باز گرفتی خوابیدی .رفتیم خونه بیدار شدی و شروع به گریه کردی پات خیلی درد میکرد تکونش میدادی دردت میگرفت و جیغ میزدی ، من دیگه اداره نرفتم و پیشت موندم .اون روز خیلی سخت...
14 مهر 1394

مسلمون شدن گل پسر

مسلمون شدن گل پسر روز اول کار مامان مصادف بود با ختنه شدن گل پسرم وااای که چه روز بدی بود روز شنبه 16/12/93 من صبح زود رفتم سرکار قرار بود بعداز ظهر شمارو ببریم برای ختنه ،ساعتای 12 به بابایی زنگ زدم که بیاد دنبالم تا شمارو شیر بدم که دیدم بابایی رفت دم مطب دکتر رافع ، گفتم چی شده گفت الان علیرضارو بردیم برای ختنه وووی منو میگی میخواستم از ترس گریه کنم چند روزه که تصمیم داریم ببریمت ختنه بشی اما هی امروز و فردا کردم دلم نمیومد .رفتم تو مطب که عمه فاطمه و مامانی پروینتو دیدم تو بغل مامانی بودی زر چادرش خوابیده بودی وقتی باید میرفتی تو اتاق دکتر من رفتم تو ماشین نشستم اخه اصلا تحمل گریه هاتو نداشتم. اومدم توی ماشین و برات کلی قرآن خون...
14 مهر 1394

این روزهاااااااا

اینروزها خونه ی ما با وجود تو رنگ و بویی گرفته، تو شدی چشم و چراغ همه .بیشتر وقتمون برای شما میگذره ،مامانی بنده خدا همیشه میاد پایین کمک و دلش میخواد پیش شما باشه گلم.بابایی از راه میاد با دیدن تو خستگی از تنش درمیره.من و بابایی همیشه خداروشکاریم که تورو بهمون داد.فدای اون دست و پاهای کوچولوت بشم . آب تنی خیی دوست داری حموم که می بریمت اصلا نمیترسی و تمام مدت توی حموم ساکتی قربون پسرم بشم من.مامانم فکر کنم خیلی به نقاشی علاقه داری عین مامانت آخه یه تابلو نقاشی مامان تو خونه زدیم مرتب داری به اون نگاه میکنی خیلی هم با دقت محوش میشی. یه چندروزه دلدرد بودی بردیمت دکتر و بهت قطره داد مرتب زور میزنی و اذیتی .منم همش غصه میخورم دست خودم نیس...
14 مهر 1394

این روزها یه فرشته مهمون خونمون شده خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

سلام پسر قشنگم تو اومدی شدی همه ی زندگی من و بابایی تموم وقتمون گزاشتیم برای پسری یعنی فرصت هیچ کاری نداریم ،بابایی یه هفته نرفت سرکار و پیشمون بود .خداروشکر شیرم بهتر شده و گل پسرم سیر میشه. مامانی پروین و خاله ازاده هم شبا پیشمون میمونن، شبا برای اینکه بتونم با خیال راحت استراحت کنم و هی چکت نکنم کنار مامانی میخوابی ،بنده ی خدا همش مراقبته منم هر دوساعت پا میشم و شیرت میدم. خداروشکر روز چهارم نافت افتاد و روز گنجم بردیمت حموم، اولین حموم زندگیتو مامانی پروینت برد منم بهعنوان دستیار اومدم  انقدر کوچولو بودی که آدم میترسه حتی بغلت کنه .خیلی هول کرده بودم تو حموم ، مامانی حمومت کرد و داد بغل من تا ببرم لباس تنت کنم خیی استرس داش...
14 مهر 1394

خاطره زایمان 2

....تورو بردن کارهای لازم رو انجام بدن و شکم منم بخیه زدن ،خیلی احساس ضعف و ناتوانی داشتم همش فشارم میفتاد ،خلاصهههههه کار تمام شد و منو بردن توی ریکاوری ،اونجا یکم که گذشت خیلی لرزم گرفته بود طوریکه دندونام مرتب بهم میخورد به پرستار گفتم حالم خوب نیست گفت بزار فشارت بیاد بالا بهت دارو میزنم.خیلی زمان دیر میگزشت کم کم حس پاهام برمیگشت و دردا به سرام اومد.دل تو دلم نبود که زودتر بیام تورو ببینم ،دلم برای بابایی تنگ شده بود کاش پیشم بود بغلم میکرد تا گرم بشم. یه 1 ساعتی گذشت که اومدن بهم دارو زدن و بهتر شدم فک کنم 3 ساعتی تو ریکاوری نگهم داشته بودن بالاخره اومدن که منو ببرن تو بخش دمه اتاق عمل همه منتظرم بودن و بهم تبریک گفتن .بابا امیرت عش...
14 مهر 1394
1